برگردان شعر به فارسی:
«غرولند یا آهسته سخن گفتن از روی خشم و اعتراض»
«غرولند یا آهسته سخن گفتن از روی خشم و اعتراض»
شامگاه بود
محمد، پسر کوچولوی واکسی
از فرط خستگی گردنش خم گشته بود
در گوشهای از میدان بزرگ
در مرکز شهر شام
بر روی چهارپایهی کوچک خود نشسته بود
و پی در پی
مانند فرچه توی دستش
اندام نحیف و لاغر خود را تکان میداد
محمد کوچولوی بیخانمان
با خود غرولند کنان
این چنین میگفت:
تو ای بازرگان پایت را بگذار
تو ای استاد پایت را بگذار
تو ای وکیل پایت را بگذار
افسر، سرباز، جاسوس، جلاد
اندام نحیف و لاغر خود را تکان میداد
محمد کوچولوی بیخانمان
با خود غرولند کنان
این چنین میگفت:
تو ای بازرگان پایت را بگذار
تو ای استاد پایت را بگذار
تو ای وکیل پایت را بگذار
افسر، سرباز، جاسوس، جلاد
پسر خوب و آدم بی سر و پا
همگی یکی بعد از دیگری
پایتان را بگذارید
کسی نمانده
تنها خدا مانده
در آن دنیا هم مطمئنم
او هم سراغ کردی را خواهد گرفت
تا کفشهایش را واکس بزند!
شاید آن کرد هم من باشم
آخ ... مادر جان
تو گویی که کفشهای خدا چقدر بزرگ است؟!
همگی یکی بعد از دیگری
پایتان را بگذارید
کسی نمانده
تنها خدا مانده
در آن دنیا هم مطمئنم
او هم سراغ کردی را خواهد گرفت
تا کفشهایش را واکس بزند!
شاید آن کرد هم من باشم
آخ ... مادر جان
تو گویی که کفشهای خدا چقدر بزرگ است؟!
شماره چند میپوشد؟!
آخ مادر جان
راستی برای دستمزد
خدا چقدر میپردازد؟!
باید چقدر بدهد...؟!!!
آخ مادر جان
راستی برای دستمزد
خدا چقدر میپردازد؟!
باید چقدر بدهد...؟!!!
ارســـال به:
0 نظرات:
ارسال یک نظر