میان درخت نخل از آسور(بابل) که مظهر فرهنگ بربر و بیابانی است و بُزی از سرزمین ایران که مظهر تمدن شبانی اقوام ساکن آن است، دربارهی اینکه کدام یک از آن دو بیشتر و بهتر به مردم، به دین و گسترش تمدن خدمت میکند مناظرهای سخت در میگیرد. هر یک دربارهی فضیلتهای خود شمهای میگویند. سرانجام بُز بر درخت نخل چیره میشود.
مضمون این منظومه باید بسیار کهن و مطابق با یک حدس منطقی، میتواند حتی به سه تا چهار هزار سال پیش، به دوران نخستین برخوردهای مردم ساکن ایران با آسوریان برگردد. آنچه که این حدس را تقویت میکند آن است که نقش بز به شکل طبیعی یا سمبولیک در آثار باقیمانده از دورانهای باستان دیده میشود و نیز نقش درخت نخل. نکتهی جالب در این منظومه آن است که نخل با بز مورد مقایسهی مشخص قرار میگیرند که هر یک با ایجاد محصولات متنوعی در پایهی دو نوع تمدن قرار دارند.
روشن است که این داستان بعدها یعنی در زمان اشکانیان در منظومهای که سرایندهی گمنام به زبان پهلوی سروده، رنگ زمان به خود گرفته و برخی اشارات مذهبی و غیر مذهبی بدان افزوده شدهاست.
با این حال بعضی از این مراسم مذهبی که در منظومه بدانها اشاره رفته است (مانند: نوشیدن عصارهی گیاه مقدس هوم)، از مراسم بسیار کهن است و ممکن است از همان ایام باستانی در متن این منظومه از آن یاد شده باشد.
« درخت آسوریک » مانند « یادگار زریران » یکی از کهنترین نمونههای شعر پهلوی است که از دوران اشکانی منشا میگیرد و نگارنده آن را به پارسی برگردانده است. وزن منتخب برای شعر فارسی با وزنی که به عقیدهی استاد معروف پهلوی شناس، و.ب.هنینگ، منظومهی درخت آسوریک در آن سروده شده کمابیش نزدیک است. ترجمهی فارسی در بخش عمدهی خود، متن را از جهت مفهوم و لفظ منعکس میکند. تنها در مواردی چند به اقتضای شعری مترجم الفاظ یا جملات کوچکی به ناچار افزوده و یا برخی عبارات مبهم را با تغییری که به نظر وی ممکن میآمده، بیان داشته است.
« درخت آسوریک » مانند « یادگار زریران » یکی از کهنترین نمونههای شعر پهلوی است که از دوران اشکانی منشا میگیرد و نگارنده آن را به پارسی برگردانده است. وزن منتخب برای شعر فارسی با وزنی که به عقیدهی استاد معروف پهلوی شناس، و.ب.هنینگ، منظومهی درخت آسوریک در آن سروده شده کمابیش نزدیک است. ترجمهی فارسی در بخش عمدهی خود، متن را از جهت مفهوم و لفظ منعکس میکند. تنها در مواردی چند به اقتضای شعری مترجم الفاظ یا جملات کوچکی به ناچار افزوده و یا برخی عبارات مبهم را با تغییری که به نظر وی ممکن میآمده، بیان داشته است.
این نخستین ترجمهی منظومی از « درخت آسوریک» است که به فارسی انجام گرفته و میتواند یک مناظرهی بسیار کهن را با بیان شعری به فارسی ارائه دهد. برخی از واژههای متروک و نا آشنا که در متن ترجمه به کار رفته در پایان در زیرنویس توضیح داده شده است.
بز کوهی همراه با (علامت) درخت خرما، جنس: نقره، اندازه: 26.9 در 17.1 در 7.8 سانتیمتر، قدمت: سدهی هشتم تا ششم پیش از میلاد (دوران پیش هخامنشی)، محل نگهداری: موزهی میهو در ژاپن |
مناقشه میان کشاورز یکجانشین و دامدار کوچ رو از همان دوران آغاز شد و زد و خوردها و جنگ ها و مفاخرههایی را بهوجود آورد. که به احتمال منظومه درخت آسوریک شرح خلاصه ای از این مناظرات است. درخت «نخل» همچون «گاو» نمادی از جامعه کشاورزی است.
«بز» و «نخل» هر دو دارای اشتراکات و تفاوتهایی بودند. از آنجایی که هر دو قوت روزمره انسان را فراهم میکنند، فصلی مشترک دارند و نقطه افتراق آنها در جایی است که هریک متعلق به دو جامعه و دو شیوه زندگی متفاوت بوده است. تهیه غذا در دنیای باستان از چنان اهمیتی برخوردار بود که در جهان بینی و باور مردمان تاثیر مستقیم داشت. لذا مناظره بز و نخل ریشه در مناقشهای طبیعی بود. «بز» اگر چه در سراسر فلات ایران جایگاه تقدس خود را از دست داد، اما همچنان اهمیت و موقعیت خود را نزد دامداران و شکارگران زاگرس حفظ کرد. کوههای زاگرس مامن و چراگاه انواع بزهای وحشی و اهلی بود چون «بز» نسبت به سایر دامها حیوانی قانع است و عشایر ساکن کوههای غربی ایران به جبر اقلیم ناهموار و درههای عمیق و کوههای بلند همچنان «بز» را که در خدمت ایننوع معیشت بود عزیز میداشتند.
آنچه از متن منظومهی «درخت آسوریک» بر میآید آن است که موقعیت جغرافیایی «درخت آسوریک» و محل مناقشهی این دو موجود در سرزمین کنونی عراق و دشتهای غربی زاگرس است. «سورستان» یکی از استانهای ایران باستان است که حدود تقریبی آن، کشور امروزین عراق را در برمیگیرد. سورستان به هر روی جایی است در دشت آنچنانکه رویشگاه «نخلِ» منظومه آسوریک نیز هست. پژوهشگران در خصوص جایگاه و موطن «بز» که سوی دیگر این مناظره است سکوت اختیار کرده اند. اما خود منظومه نشانیهای این موطن را به ما میدهد، هنگامی که «بز» مفاخرههای خود را برای «نخل» بر می شمرد، میخوانیم:
«بدان که من در کوهستانهای خوشبو چرا میکنم و از گیاهان تازه میخورم و از چشمههای پاک مینوشم. در حالی که تو همچون میخی بر زمین کوبیده شدهای و توان رفتن نداری».
موطن «بز» در کوه است و نخل در دشت، جایگاه «بز» میبایست در نزدیکترین اقلیم کوهستانی قلمروی فرهنگ ایرانی به کشور سورستان (رویشگاه نخل) تصور شود. کوههای زاگرس نزدیکترین اقلیم کوهستانی به «سورستان» زمین بوده است. در منظومهی «درخت آسوریک» بز که نماد جامعه دامدار کوچنده است، نخل را که نماد جامعه کشاورز و یکجا نشین است را تحقیر می کند.
«بز» منظومه درخت آسوریک متعلق به جامعهای کوه نشین و کوچ رو در شرق سورستان و عراق امروزین است. وقتی که در ادامه این منظومه از زبان «بز» می خوانیم:
«من می توانم از کوه به کوه در کشورهای بزرگ سفر کنم و مردمانی از نژادهای دیگر را ببینم».
پس درمی یابیم که یکی دیگر از خصوصیات جامعه ای که بز به آن متعلق است سفر و جابه جایی در کوهستانی با «چشمه های پاک» و «گیاهان خوشبو» است.
درخت آسوریک
( ترجمه از منظومهی پهلوی به نظم پارسی ـ احسان طبری):
درختی رُسته اندر کشور آسور زشت آیین
بُنش خشک و سرش تَر، برگ آن مانندهی زوبین
بَرِ آن چون بَرِ انگور، در کام کسان شیرین.
شنیدستم که شد با بُز، درخت اندر سخن بازی
که: « از تو برتر و والاترم در چاره پردازی
به خونیرَس که مرز چارم گیتیست، همسان نیست،
درخت دیگری با من به زیبایی و طنازی.
چو بارِ نو برآرم، شه خورد زان بارِ خوب من
فَرسبِ بادبان و تختهی کشتیست چوب من
سرای مردمان را برگ و شاخم هست جارویی
برنج و جو فرو کوبد، گواز غلهکوب من
همیدون موزه بهرِ پای برزیگر ز من سازند
دم آهنگران، بر کورهی آذر ز من سازند
رَسَن بر گردن تو در بیابان در، ز من سازند
مر آن چوبی که کوبیدن شبان بر سر، ز من سازند
تبنکو بهر داروی پزشکان زمین باشم
به دهگان شیر و مر آزدگان را انگبین باشم
به تابستان به فرق شهریاران جاگزین باشم
چو آتش را برافروزم سراپا آتشین باشم
به مرغان آشیانم، سایبانم بهرِ ره پویان
ز تخم من به بوم تو درختی نو شود رویان
اگر مردم، نیازارندم این گیسوی جادویم،
به جاویدان درخشان است چون گیسوی مه رویان
هر آن کس بی میِ و نان ماند و بیتدبیر میگردد
ز بارم میخورد چندان، که تا خود سیر میگردد. »
بجنبانبد سر آن بز، که: « با این هرزه پردازی
کجا هر ناکسی در رزم بر من چیره میگردد؟! »
پاسخ بز به درخت نخل :
« درازی همچو دیو و کاکُلت ماند به یال او
که در دوران جمشیدی و آن فر و جلال او
همه دیوان پر آزار در بند بشر بودند
سرت شد زردگون، گویا به فرمان و مثال او
اگر در نزد گفتارت بپرهیزم ز آشفتن
( که دانا نزد نادان بردباری را نهد برتر)
چه سان آخر توانم دعوی خام تو بشنفتن؛
وگر پاسخ دهم، آن نیز کاری هست نا درخور
مرا ننگی گران باشد به گفتت پاسخی گفتن.
ز مرد پارسی بشنیدهام افسون کار تو
که خود باشی گیاهی بیخرد، بیسود بار تو
چو گاوانت گُشن باید نهادن، تا به بار آیی
که تو خود روسپی زادی و با نر، در کنار آیی
مرا، هرمزد ورجاوند و دادارست پشتیبان
عبث با چون منی، ای دیو، سوی کارزار آیی
ستایم کیش مزدا را که ایزد داد تعلیمش
به "گوشورون" و گاه "هوم نوشیدن" منم نیرو
که شیر از من بود، وقت نماز و گاه تکریمش
ز من سازند بهرِ زاد و توشه: کیسه و خورجین
ز چرم من کمر سازند زیبا و گُهر آگین
به پای مرد آزاده، منم آن موزهی چرمین
به دست خسروان انگشتبان، مَشکم به دشت اندر
که آب سرد از آن ریزند در هر جام و هر ساغر
ز من دستار خوان سازند و بر آن سور آرایند
مر آن سور کلان و سفرهی پُر نور آرایند
به پیش شهریاران پیشبندم چون که دَهیوپد
بیاراید سر و رو را، هماره در بَرَش آید
ز چرمم- نامه و طومار باشد- دفتر و پیمان
بر آن گردد نبشته: مایهی آرایش دیوان
ز من زه بر کمانست و کمان بر شانهی مردان
بَرَک از من کنند و جامههای فاخر اعیان
دوال از من کنند و بند و زین و زینت اسبان
نشیمن گه به ژنده پیل بهرِ رستم دستان
و یا اسفندیار گو چو گردد عازم میدان
نبگشاید مر آن بندی که از چرمم شود محکم
نه از « بلکن»، نه « کشکنجیر »، کان دژها زند بر هم
همان انبان بازرگان ز من سازند، کاندر آن،
به هر سو می کشد « پُست» و پنیر و روغن و مرهم
در آن انبان به نزد شهریار آرند زی بستان
ز کافور و ز مشک و خز که آید از تِخارستان
فراوان جامهی شه وار، اندر بر نگارستان
ز پشم من بود تشکوک و « کُستی » در تن مؤبد
کنیزان را به تن از من، بسی دیبای زنگاری
ز موی من رسن بر گردن گاوان پرواری
مرا شاخی کَشَن بر پشت همچون شاخ آهویان
به سوی بحر وَرکش میروم از مرز هندویان
از این کًه تا بدان کًه، زین زمین تا آن زمین پویان
به هر جا مردمی یابم، نژاد و چهره رنگارنگ
گهی سگ سار، گه بر چشم، گه بر آب، گه بر سنگ
مکان بگزیده هر یک در بسیط تیره خاک خود
گهی از گوشت، گه از شیر من جسته خوراک خود
ز من این قوم کارِ روزیِ خود، راست میسازند
ز من افروشه و شیر و پنیر و ماست میسازند
فراوان است و گوناگون همی محصول و بار از من
ببین چون بهره یابد شهریار و کوهیار از من
ز دوغم کشک میسازند بهرِ کاخ سلطانی
چو هنگام پرستش گشت در درگاه یزدانی
به روی پوستم مزدا پرستان پادیاب آرند
ز من، وز چرم من باشد چو گاه دست افشانی
به شادی چنگ بنوازند و تنبور و رباب آرند
بهای من، بهای تو، نه یکسان است، خرما را
پشیزی نیز بس باشد ولی با ده درم نتوان،
خریدن چون منی را از شبان، چون تو نیام ارزان
مرا این سود و نیکی و دهش باشد به بوم اندر
سخن زرینه راندم نزدت ای خرما بُن بی بَر
چه سود از این سخن، گویی برافشاندم دُر و گوهر
به نزدیک گرازی، یا نوازم چنگ جان پرور
به پیش اُشتر مستی، که جز شیون نکرد از بر
که هر کس از نهاد خویش دارد طینتی دیگر
چراگاهم همه خوش بو، به کُهسار فلک فرسا
گیاه تازه آنجا میچرم، وارسته از غمها
ز آب سرد چشمه ، تشنه کامِ من، بر آسوده
تویی، چون میخ جولاهان، به خاکی گرم کوبیده
پیروزی بز در مناظره :
بدین گفتار خویش پیروز شد بز بر حریف خود
مر آن خُرما بن بیچاره خامُش شد به لیف خود
پایان:
خوشا آن کس که بر کرد این سرودِ من
و یا بنوشت آن را، اوست در خورد درودِ من
به گیتی دیر بادا زیستش، خصمش فنا بادا !
تنش شاد و دلش شاد و روانش بی بلا بادا !
زیر نویس:
فرسب : دیرک کشتی
گواز : افزار غله کوبی، دنگ، هاون
تبنکو : صندوق
گشن نهادن : آمیزش مصنوعی دادن
ورجاوند : مقدس
گوشورون : عید مذهبی
هوم : عصاره گیاه مقدس
انگشت بان : انگشتانهی چرمین برای تیراندازی
دستار خوان : سفره
دهیوپد : فرمانده کشور
بلکن : قلعه کوب
کشکنجیر : قلعه کوب، افکن
پُست : حلوا
تشکوک : جامهی سفید
کُستی : کمربند مذهبی
ورکش : خزر
افروشه : نوعی از لبنیات
منابع:
کتاب الکترونیک درخت آسوریک ـ احسان طبری http://bookmaker.ir/
ارســـال به:
0 نظرات:
ارسال یک نظر